در سال 1386 مصاحبهای داشتم با پیمان یزدانیان که آن روزها در دوران اوج فعالیت خود بود داشتم. در آن زمان او در حال ساخت موسیقی سریال حضرت یوسف(ع) بود و پیش از آن با انتشار آلبوم برداشت، خود را به عنوان یک آهنگساز صاحب سبک معرفی کرده بود. در این مصاحبه در مورد سبک شخصی او در آهنگسازی فیلم صحبت کردیم.
این هنر کارگردان است که چگونه از عوامل بازی بگیرد. کارگردان باید با آگاهی از میزان توانایی و استعداد عوامل، ایده های خود را برای آنها بیان کند و اجازه دهد که پتانسیل خلاق هنرمند شکوفا شود. فرض کنید فیلمی با ده قطعه موسیقی به من پیشنهاد شود و کارگردان بگوید ما فلان قطعات را می خواهیم. در اینصورت جواب من این است که شما هم سراغ فلان آهنگساز بروید. وقتی کار دیکته شود همکاری ما بسیار ناخوشایند میشود زیرا یک ذهن خلاق نمی خواهد نقش اپراتور را بازی کند. اما به هرحال موسیقی باید در خدمت فیلم و تفکرات فیلمساز باشد و بهترین راه برای رسیدن به این منظور انجام جلسات متعدد و گفتگوهای بسیار بین کارگردان و آهنگساز است. ممکن است یک کارگردان در مورد موسیقی اطلاعات کمی داشته باشد اما مطمئناً ایده اصلی موسیقی فیلم خود را می شناسد.
در پس هر روایت، مفهومی است و اگر کارگردان بداند که از موسیقی چه می خواهد و نه این که چه موسیقیای می خواهد، آهنگساز نیز با او راحتتر ارتباط برقرار میکند. بعضی کارگردانها برای تشریح تفکراتشان از مثالهایی استفاده می کنند (مثلا فلان قطعه موسیقی در فلان فیلم) که می تواند روش خوبی برای هدایت آهنگساز باشد.
بله! حتی ممکن است یک کارگردان نسبت به صدای یک ساز حساسیت داشته باشد؛ مثلا یکی از کارگردانها می گفت من با شنیدن صدای فلان ساز حالم بد می شود و من هم به ناچار از آن استفاده نکردم. اما اگر آن ساز از لحاظ مفهومی با فضای فیلم نزدیکی زیادی داشته باشد میتوان با دلایل کافی کارگردان را متقاعد کرد. هر فیلم مانند خانه فیلمساز است و وظیفه آهنگساز چیدن دکور این خانه است، پس موسیقیدان باید از رنگ و چیدمانی استفاده کند که نه تنها اجازه زندگی و حرکت بیشتری به کارگردان فیلم بدهد،بلکه به تصورات ذهنی او هم نزدیک باشد. قطعا نمیتوان یک خانه را با عقاید شخصی طراحی کرد و بعد بگویید اینجا خیلی زیباست و شما باید داخل آن زندگی کنی.
هر کارگردان در مرحله متفاوتی به شما پیشنهاد ساخت موسیقی میدهد، اما بهترین حالت این است که آهنگساز در شروع کار و قبل از فیلمبرداری از داستان فیلم مطلع شود. این موضوع باعث همفکری با سایر عوامل فیلم می شود و باعث میشود که شما در حین گفتگو با افراد ایدههای خوبی برای ساخت موسیقی فیلم بگیرید. مثلاً ممکن است با دیدن یک صحنه احساس کنید اگر در پایان سکانس مدت زمان بیشتری فیلم گرفته شود یا این که یک نمای باز داشته باشیم موسیقی بهتری خواهیم داشت. این ارتباط نزدیک با کارگردان، فیلمبردار تدوینگر و دیگر عوامل مانع از مشکلاتی مثل زمان بندی در ساخت موسیقی می شود.
هنگام پیانو زدن، بداههنوازی را دوست دارم. اصولا یک تفکر در بین آهنگساران شرقی که بیشتر آنها مثل حسین علیزاده نوازندههای کاملی هستند وجود دارد که می گوید بداهه نوازی دریچه ای است برای آهنگسازی. بداهه نوازی یک هنر شرقی است و طبعاً من هم دارای این ذهنیت شرقی هستم. در واقع بداهه نوازی یکی از راههای پیدا کردن موتیف اصلی موسیقی است.
البته من فیلم هالیوودی دوست دارم. وقتی من فیلم تیم برتون (Tim Burton) و موسیقی استادانه دنی الفمن (Danny Elfman) که با همین فرمول هالیوودی ساخته شده است را می بینم لذت می برم. اما نکتهای كه وجود دارد این است كه من قبل از فعالیت در زمینه ساخت موسیقی فیلم، مشغول آهنگسازی بوده ام. در ورای هر قطعه موسیقی، یک تفکر هنری وجود دارد و آهنگساز با ساخت موسیقی، مخصوصا قطعات مستقل بدون کلام، قصد دارد شنونده را به فکر وا دارد. موسیقی میگوید:« فکر کن! راجع به خودِ زندگی و نه افکار معمول، یک لحظه بایست و سکوت کن، اگر در کنار جوی آب هستی به رودخانه نگاه کن و فکر کن». به نظر من یکی از وظایف هنر همین تفکر یا مدیتیشن است و دلیل احساس شادی و سرورنهفته در هنر نیز همین ایجاد توقف در افکار معمول و وادار کردن انسان به تفکر درباره مفهوم زندگی است. هنر دریچهای برای رفتن از دنیای مرئی به دنیای نامرئی و فرصتی برای نظر افکندن به دیگر سو فراهم می کند.
البته دغدغه فیلمسازان و آهنگسازان آمریکایی نیز خلق هنر است و شاید بعضاً نوع نگاه آنها متفاوت باشد. درنظر داشته باشید که هالیوود باید مخاطب را سرگرم کند و شاید نمیخواهد وقت زیادی برای فکر کردن به تماشاگر بدهد. مثلاً ماتریکس یک فیلم هالیوودی با جلوههای ویژه فراوان و موسیقی شلوغ است ولی در پس آن فلسفهای وجود دارد که ما را به فکر فرو می برد. پس نمیشود گفت که هیچ يك از فیلمهای تجاری ما را به فکر فرو نمیبرند. هر فیلمی به روش خود به ما می گوید گاهی به آسمان نگاه کن.
شاید نشود چنین چیزی گفت. اگر به ساخته های قبلی ام که برای فیلم یا به طور مستقل ساخته شده است نگاهی بیندازید متوجه یک تغییر دایمی در آنها میشوید. مثلا گاهی اوقات قطعات پیانوی شبیه به آثار راخمانینف (Sergei Rachmaninoff) دارم و گاهی قطعاتی شبیه به آثار اریک ساتی(Erik Satie) آهنگساز فرانسوی. اما در عین حال که این قطعات در فضایی شبیه به آثار آنها قرار دارد ولی خصوصیات شرقی خود را دارد و نمیشود شباهت مشخصی میان آنها پیدا کرد. موسیقی یک اقیانوس بزرگ است و آهنگساز مثل ماهیگیری است که دستش را دراز می کند و یک ماهی می گیرد. این که چه نوع ماهی شکار کند بستگی به زمان ومکان شکار دارد. موسیقی هم تا قبل از تکمیل شدن دائماً در حال تغییر است . به هر حال تمام آهنگسازانی که دوستشان دارم در کار من تأثیر داشتهاند؛ از جمله پرایزنر(Zbigniew Preisner). جالب است بدانید خودم هم با شنیدن موسیقیهای النی کارایندرو(Eleni Karaindrou) همسر و آهنگساز همیشگی تئو آنجلوپولوس(Theo Angelopoulos) فیلمساز یونانی، متوجه شدم کارهایم شباهت زیادی به آثار او دارد و از این تشابه بسیار خوشحال شدم. نمونه دیگر از این شباهتها مربوط به قطعه پرلود پیانویی بود که من در سن 19 سالگی نوشتم و بعدها متوجه شدم که قبلا راخمانینف پرلودی مشابه آن را نوشته است . همچنین در آن قطعه از تکنیکی استفاده کردم که فکر می کردم قبل از آن استفاده نشده است ولی فهمیدم که فرانتس لیست (Franz Liszt) مدتها قبل از راخمانینف آن تکنیک را استفاده کرده بود.
اوایل خیلی ناراحت میشدم اما استادم به من گفت باید خوشحال باشی چون بدون آگاهی چنین اتفاقی میافتد. اما من ناراحتی ام از این بود که بعدها خواهند گفت « فرانتز لیست» و « راخمانینف » کاری را انجام دادند و پیمان نیز همان کارها را تکرار کرد. این قطعات در سه فرمت مختلف نوشته شدند ولی با شنیدن آنها متوجه تشابهی بین آنها خواهید شد. به هر حال عدهای میگویند آثارم از لحاظ تماتیک تحت تأثیر انیو موریکونه (Ennio Morricone) پرایزنرو النی کارايندرو است. اما نکته مهم این است که آیا این مساله تأثیرپذیری است و (یا به قول بعضی دوستان) الهام 99 درصد ؟ خدا را شکر می کنم که نعمت خلاقیت را طوری به من عطا کرده که نیازی به استفاده ازالهام 99 درصد نداشته باشم و اگر کارگردان هر نوع موسیقیای از من بخواهد به اندازه بضاعتم قادر به انجام آن هستم.
ببینید این شباهتها وجود دارد و من حتی میتوانم صحنههای دیگری را مثال بزنم که شباهت بیشتری به کارهای پرایزنر دارد. چیزی که باعث این شباهت در صحنه فوق است، استفاده از وکال (vocal ) و پیانو است. اگر آهنگسازی یک ابوا (oboe) تنها با افکت reverb استفاده کند، می شود موسیقی پرایزنر(اتفاقا در سالهای بعد یزدانیان همین سازبندی را در موسیقی فیلم چهارشنبه سوری استفاده کرد). اگر یک پیانو با دو نت متوالی که به وسیله ترمولو ایجاد آرپژ میکنند و با توقف اجرا میشوند را با reverb بالا اجرا کنیم، شبیه موسیقی پرايزنر است. استفاده از سازهای زهی با توقفهای بسیار ما را به یاد پرایزنر میاندازد. اما اینها با الهام 99 درصد فرق دارد. اگر پرایزنر این فرمتها را استفاده کرده دلیل بر این نمیشود که هر کس آنها را استفاده کند پرایزنر است؛ چون اگر این طور بود بعد از اولین سمفونی که در دنیا نوشته شد، هر کس سمفونی دیگری می نوشت متهم به تقلید می شد.
باید بگویم که در این فیلم خیلی همکاری خوبی با مرحوم مینویی داشتیم و البته من چیزهای زیادی از او یاد گرفتم.خیلی جاها به من می گفتند که نگران نباش و من صحنه ها را تا یکی دو ثانیه کم و زیاد می کنم. اما با این حال، روال همان است که در بقیه فیلمها وجود دارد و من کاملا با محدودیت، آن قطعات را ساختم و سعی کردم با این حال قطعات زیبا باشد.
من موسیقی ایرانی و ردیف های آوازی و سازی را شنیده ام و از موسیقی دستگاهی استفاده می کنم اما نام آنها را نمی دانم.
یک تکه نان یک مورد خاص است و من قبلاً از موسیقی ردیف در فیلمهای ایرانی و خارجی استفاده کردهام. ما در زندگی روزانه از عناصر کاربردی غربی مثل کامپیوتر، ماشین و غیره استفاده میکنیم، پس میتوانیم از نشانههای خوب موسیقی غربی هم در تکنیک ساخت فیلم کمک بگیریم؛ مثل تیپ صداگذاری، تکنیکهای فیلمبرداری و استفاده درست از بافت موسیقایی. درست برعکس این، غربی ها برای این که زندگیشان را تلطیف کنند از فرش ایرانی استفاده میکنند و به همین ترتیب از موتیفهای شرقی عربی و هندی استفاده میکنند. به هر حال ملاقات شرق و غرب اجتناب ناپذیر است واین فرهنگها دارند از همدیگر قرض میگیرند.این خیلی زیباست که در فیلمی مثل black hawk down که یک فیلم جنگی است از ساز دودوک شرقی که بسیار تأثیرگذار است استفاده شده است. در صحنهای که شما صدای هلیکوپتری در حال نزدیک شدن را میشنوید اما دلتان می خواهد گریه کنید. استفاده من از ردیف هم به این صورت بوده و ترتیب نرمال آن را عوض کردهام. مثلا به جای این که از درآمد، آواز و دیگر گوشههای یک دستگاه استفاده کنم، قسمتی از یک دستگاه را اجرا و بلافاصله در چند میزان بعد از یک دستگاه دیگر استفاده کردهام. موسیقی یکی است اما به نظر می رسد نوعی مرکبخوانی غیرسنتی در آن اتفاق افتاده است.
بله! وقتی این قطعات را برای استادان موسیقی سنتی پخش میکنم، میگویند درست اما نامانوس است و تا به حال چنین چیزی نشنیدهاند. این که چنین چیزی نشنیدهایم بد نیست و فقط از عادت نداشتن به این نوع موسیقی ناشی می شود و ایرادی به این موسیقی وارد نیست. موسیقی یک تکه نان تقریباً مقامی است و دستگاهی یا کلاسیک نیست. شاید بتوان گفت که این موسیقی نزدیک به موسیقی ناحیهای خاص در ایران است. موسیقی مقامی دو خاصیت دارد، یکی این که قدیمیتر و ریشهدارتر است و دیگر این که جغرافیای خاصی را دیکته نمی کند! به نظر من در بعد روح، جغرافیا شکسته میشود و این فیلم هم خیلی لطیفتر ازآن است که آن را محدود به منطقه خاصی کنیم. مثلا اگر دقت کرده باشید شخصیت زن برادر کربلایی لهجهای دارد که تا به حال آن را نشنیده ایم .
من همیشه شعر دوست داشتم اما نه در این حد که ادبیات را به طور جدی دنبال کنم، ولی به تلفیق شعر و موسیقی علاقهای ندارم وخیلی به دنبال نوشتن تصنیف، ترانه یا سرود نبودم. به نظر من ادبیات در جایگاه خودش هست اما ادبیات دیگری وجود دارد به اسم موسیقی. پس تلفیق این دو ادبیات مثل این است که هم فارسی صحبت کنیم و هم آلمانی. برای من زبانی وجود دارد به اسم موسیقی و زبانی دیگر وجود دارد به اسم فارسی و هرکدام ادبیات خودشان را دارند. ادبیات در هر زبانی زیباست چون ما را یک لحظه به تعمق وا میدارد. حالا اگر نوع تفکر یک فیلم و تصویر مانند شیهای روشن با نوع تفکر نهفته در یک شعر منطبق باشد و این تفکر تبدیل به زبان جدیدی به اسم موسیقی شود، همه چیز خوب از آب در میآید. موفقیت این ترکیب نشانگر توانايي فرزاد مؤتمن کارگردان فیلم است. او بدون این که در ساخت موسیقی نظری را تحمیل کند به من گفت تو مفهوم را درک کرده ای پس کار خودت را بکن. آزادی در خلاقیت نقش مهمی دارد و این از اعتماد کارگردان نشأت می گیرد. كارگردان شبهای روشن همسو با تصویری که از فیلمبردار میخواهد و نقشی که از هنرپیشه ها انتظار دارد و همچنین همراستا با ادبیاتی که خودش نوشته است، از آهنگساز انتظار ساخت موسیقی دارد. بنابراین با این که نمای ظاهری مفاهیم با هم فرق دارد ولی در لایههای زیرین با هم ارتباط دارند. درآن صحنه نماد ادبیات یعنی شعر سعدی با ساز پیانو همراه میشود و هر دو از لحاظ مفهوم یکی هستند.
در لاک پشت موسیقی با سینتی سایزر ضبط شده ولی سبک آن در قالب موسیقی الکترونیک رایج نیست. درست بعد از آن بود که فهمیدم نمیتوانم با موسیقی الکترونیک رابطه برقرار کنم و دوست دارم با سازهای آکوستیک کار کنم. حتی در مورد موسیقیهای الکترونیک که برای سینما یا غیر از آن ساخته ام سعی کردهام از آکوستیک استفاده کنم و تا آنجا که میشد به سمت صدا سازی و فضا سازی الکترونیک رفتهام و نه استفاده از صداهای پیشساخته در سینتی سایزر. یک نمونه ازاین دست را در فیلم علی مصفا به کار بردم که برای اجرای سازی مثل گیتار از خود ساز استفاده شده است(این کار در آلبوم گذر منتشر شده است)
من برای آهنگسازی خودم را در فضای کار قرار میدهم و وقتی احساس کنم آماده شدهام، شروع به کار میکنم. اصولا روحیه من روحیه محقق نیست و با این که رشته اصلیام مهندسی است و به قول دوستان هنگام ضبط و اجرای موسیقی، مدیریت و کنترل پروژه می کنم ولی بیشتر حسی کار می کنم تا عقلی. برای این کار از سفارت ژاپن در خواست دو تیپ موسیقی کردیم. یک سری موسیقیهای اصیل ژاپن بود که باید بگویم گوش کردن آنها خیلی سخت بود و هر بار قبل از گوش دادن احساس می کردم که باید بروم سر کلاس و نتوانستم همه آنها را گوش کنم. نوع دیگر موسیقی امروزی ژاپن بود. اگر فقط میخواستم از تئوری و فواصل موسیقی ژاپنی استفاده کنم مطمئناً به نتیجه میرسیدم، اما این نوع کار من را ارضا نمیکند و دوست دارم خودم را درگیر ماجرا کنم و بعد ببینم چه اتفاقی میافتد. قبل از شروع موسیقی فرش باد، یادم هست که یک روز با دیدن عکسی که از نرده یک ساختمان در یکی از روستاهای شمال گرفته بودم، به نظرم رسید که طرح نرده شبیه الفبای ژاپنی است. آن لحظه بود که گفتم حالا کار را شروع میکنم. من هنگام عکس گرفتن فقط نرده را دیده بودم اما در آن روز ناخودآگاه من کادری را انتخاب کرده بودم که آن الفبای ژاپنی در آن وجود داشت و این یعنی این که ناخودآگاه من آماده شده بود. این موضوع از شناخت زبانِ ناخودآگاه به دست میآید. مثل این است که دماوند را نگاه کنیم و یاد کوه فوجی بیفتیم. در چنین موقعی است که شما احساس میکنید گوش دادن کافی است و باید کار را شروع کرد.
به دلیل هزینه بالا و کمبود زمان ما نمیتوانستیم به ژاپن برویم و موسیقی را ضبط کنیم. بنابراین یک سری سازها را شبیهسازی کردیم. مثلا برای این که به فلوت ژاپنی نزدیک شویم از فلوت چوبی دوره باروک استفاده کردیم و چون هر نوازنده ای نمیتوانست این ساز را بزند، از خانم دکتر موحد استاد دانشگاه خواهش کردم که این کار را انجام دهند. از طرفی چون سمپلهای سینتیسایزر برای سازهای کوبهای خیلی خوشایند نبود با تغییر ساختمان ساز دهل و تغییرات دیگری در صدا، به نتیجه مطلوب رسیدیم.
نه هیچ قاعدهای ندارم. آهنگسازی برای من جزو آسانترین کارهاست. من میتوانم به سرعت چند قطعه بسازم، اما این هیچ لذتی به من نمی دهد چون این فقط نوشتن است. لذت بخشتر زمانی است كه ما فقط شنونده باشیم و انتظار شنیدن را بکشیم. خلاقیت چندین لایه دارد. بداهه نوازی خلاقیتی است که شما سعی می کنید فاصله بین ارادی و غیر ارادی بودن را طی کنید. در واقع یک آهنگساز تربيتشده ممکن است آگاهانه آهنگ بنویسد یا این که به طور غیرارادی الهام بگیرد. پیدا کردن حد فاصل بین این دو همان بداههنوازی است. یعنی با اراده شروع کنید و بعد خود را به دست آن بسپارید .مثل شناگری که از کنار ساحل شروع به شنا کند و بعد خود را به موج بسپارد.
نمی دانم. همیشه دوستان با شنیدن کارهایم میگویند که این قطعه متعلق به تو است اما خودم نمی دانم که چه خصوصیتی دارد. شاید جنس ملودی و حرکت خاص آن باشد ولی نمیتوان آن را توضیح داد. جالب است که من با شنیدن موسیقی فیلم امیلی پولن (Amelie) متوجه شدم موسیقی من خيلي شبیه آن است. موسیقی من خیلی قبل از این که فیلم را ببینم،ساخته شده بود و من با دیدن فیلم فقط از آن لذت بردم و اصلا به شباهتها فکر نکردم .
سعی می کنم موسیقیام را شخصی نکنم و مثلا نگویم در موسیقی اکسپرسیونیست هستم، چون با این کار خودم را محدود می کنم. شاید یکی از دلایل علاقه من به سینما هم تنوع سبک موجود در آن است. هر کارگردانی تفکر خود را دارد و حتی یک کارگردان در دو زمان مختلف تفکرات مختلفی دارد. فیلم یک تکه نان و فیلم گاهی به آسمان نگاه کن با هم فرق دارند. اگرچه هر دو به دنبال یک هدف مشترک هستند ولی کمال تبریزی آنها را در دو فضای فکری متفاوت ساخته است . این موضوع من را هم در دو فضای فکری مختلف قرارمیدهد و باعث کشف یک موسیقی جدید میشود.
سینما را بیشتر از تئاتر دوست دارم و خیلی پیگیر تئاتر نبودم مگر در مواقعی که دوستان سفارش دیدن تئاتری را به من کرده باشند. البته تئاتر را به عنوان یک هنر دراماتیک دوست دارم به خصوص این که معتقدم تئاتر خیلی نزدیک به نوازندگی است و هر دو در حیطه هنرهای اجرایی قرار میگیرند. در کل تمایل زیادی برای آهنگسازی تئاتر ندارم.
نمی دانم. موسیقی تئاتر هم جذاب است ولی چون علاقه ای به آن نداشتم، نمیتوانم درباره آن نظری بدهم. شاید برای من آهنگسازی برای یک اینستالیشن (installation) یا یک مجموعه عکس راحتتر باشد.
شاید این طور باشد. در هنرهایی مثل فیلم و عکس ما همیشه در لحظهای بعد از خلق اثر قرار داریم ولی تئاتر در لحظه اتفاق میافتد، پس موسیقی نیز باید در لحظه ساخته و اجرا شود و طبیعتاً میتواند بداهه باشد. شاید برای تئاتر هرگز این قدر صحبت نکرده باشم ولی اگر قرار باشد روزی برای تئاتری موسیقی بسازم باید در تمامی اجراها حضور داشته باشم و ساز بزنم. شاید این اجرا هرشب متفاوت باشد چون بازی بازیگران نیز در کل اجراها ثابت نیست.
بله! موسیقی «نیل» مهمترین منبع من برای ساخت موسیقی بود، اما نه به این معنی که ما ازمنابع موسیقی استفاده نسخهای کنم و موتیف یا ملودی خاصی را در نظر بگیرم، بلکه این منابع صرفاً برای گوش دادن و رسیدن به حال و هوای موسیقی آن دوره است. سینمای تاریخی، بازسازی و روایت داستان ازدیدگاه سینماگر است، بنابراین کارگردان نیز هنگام انتخاب عوامل می داند که آهنگسازی که متخصص موسیقی زمان حضرت یوسف (ع) باشد وجود نخواهد داشت و او فقط میتواند برداشت خود از آن موسیقی را بسازد. مثلا موسیقی فیلم محمد رسول الله (ص) کاملا امروزی است و با ارکستر سمفونیک اجرا شده است ولی به محض شنیدن موسیقی میشل ژار (Jean Michel Jarre) فضای شرقی و عربی در ذهن تداعی می شود. در این سريال نیز تم اصلی بر اساس شخصیت حضرت یوسف (ع) ساخته شده است و موتیف یا ملودی که متعلق به دورهای خاص باشد وجود ندارد. احتمالا در صحنه هایی که رامشگران مصری مشغول نواختن هستند از منابع موسیقی بیشتر استفاده خواهد شد ولی اساس کار بر اساس موسیقی امروزی است. در این کار برای نشان دادن عظمت تاریخی و روحانی اثر از موسیقی ارکسترال و سازهای ارکستر استفاده شده است. البته برای رسیدن به فضای مصر قدیم از سازهای شرقی مثل رباب، عود و یا پرکاشن هایی که مربوط به آن دوره باشند نيز استفاده خواهیم کرد.
من اولین قطعه موسیقی را درخردسالی به وسیله یک ملودیکای اسباب بازی نواختم و هر چیزی را که میشنیدم اجرا میکردم. از حدود 6 سالگی پیانو را تحت تعلیم مرحوم خفری آغاز کردم. ايشان خیلی هوشمندانه من را به سمت موسیقی علمی و نه مطربی هدایت کردند.
آهنگسازی برای من ناخواسته از 11 سالگی شروع شد. البته یک سری مشق آهنگسازی داشتم که اینها اجباری بود و باید درفرمتهای مختلفی آنها را مینوشتم. مدتی بعد در بین همین مشق ها به بداههنوازی علاقهمند شدم. مهم ترین درس این دوره این بود که فهمیدم لزومی ندارد موسیقی همیشه روی کاغذ باشد و ممکن است زیبایی فقط یک بار و درحضور کسانی که آنجا هستند آفریده شود و اگر این زیبایی ثبت و ضبط نشود دیگر آفریده نخواهد شد. الان هم در کلاس نوازندگی به شاگردانم می گویم در حین اجرای موسیقی بهتر است یک تصویر درذهن بسازید، حتی تصویری که ربطی به داستان ندارد. ما انسانها بیننده بهتری هستیم تا شنونده و شاید چشم بیشتر زندگی را پیش میبرد. خواص بینایی آنقدر قوی است که وقتی میخواهیم قطعهای را گوش کنیم یا تصویری را تجسم کنیم، چشمانمان را میبندیم تا از هجوم نور و تصاویر جلوگیری کنیم و بتوانیم روی موضوع تمرکز داشته باشیم .البته در سینما، موسیقی نباید باعث این اتفاق شود. سینما خودش به نوعی چشم انسان را میبندد و تصویر ما را وارد عالم تفکر می کند. وقتی تصویر را می بینیم داخل فیلم هستیم ودر این حالت شما پرده سینما و آدمهای داخل سالن را نمیبینید.
از سنین پایین به ادبیات علاقه داشتم و اشعار بزرگان را میخواندم . شاید خیلی برای من زود بود ولی شعر سهراب سپهری را قبل از این که در کتب ادبیات دبیرستان و دانشگاهی چاپ شود دوست داشتم. البته در کشوری که مردمش اهل شعر و ادب هستند نمیتوانم خودم را اهل ادبیات بدانم. به نقاشی هم علاقه زیادی داشتم و در یک دوره کوتاه یعنی بین دوازده تا پانزده سالگی تعداد زیادی از کتابها و آثار بزرگان نقاشی را خواندم.
علاقه من به سینما با جشنواره فجر شروع شد. در هفده سالگی جشنواره فجر برای من یک افسانه بود و خاطرات خیلی خوبی از این دوران دارم. با خودم می گفتم: خدای من رسیدیم به این ده روز، باید تا می توانم فیلم ببینم. این علاقه در دوران دانشگاه بیشتر شد چون در آن زمان راحتتر می توانستم به سینما بروم.
من بهشدت می خواستم که وارد این عرصه شوم. اولین فعالیت هایم با کارگاه آزاد انیمیشن شروع شد. در واقع برای انیمیشنهای کوتاه که توسط دانشجویان رشته کارگردانی ساخته شده بود موسیقی مینوشتم. از طریق همان دوستان بود که برای چند فیلم مستند تلویزیونی موسیقی ساختم. جالب است بدانید که من به طریق غیرمستقیم از کیارستمی پرسیده بودم آیا من میتوانم موسیقی فیلمهای شما را بسازم یا نه؟ ایشان هم چون قبلا کنسرت من را دیده بودند و من رامیشناختند پیغام دادند که حالا چرا میخواهی برای من موسیقی بسازی، آهنگهای خودت را بساز. یادم هست بعدها خودشان به سراغم آمدند و با کار کردن روی یک قطعه که قبلا ساخته بودم آن را در فیلم باد ما را خواهد برد استفاده کردند. شاید این در پرونده کاری من به عنوان یک موسیقی فیلم محسوب نشود، ولی برای من بهترین تشویق و انگیزه بود. با خود گفتم این چیزی بود که دنبالش بودی حالا دست به کار شو.
عمده فعالیت من در زمینه کپیرایتینگ، مشاوره بازاریابی و تبلیغات، تدوین برندبوک، بیزنس پلن و مارکتینگ پلن و همچنین مشاوره و راهاندازی فروشگاههای اینترنتی است.
«سونیک برندینگ» یا طراحی اصوات برند شامل «سونیک لوگو» ( لوگوی صوتی یا جینگل)، طراحی صداها و افکتهای اختصاصی نرمافزار و اپلیکیشن و همچنین ساخت موسیقی برند از دیگر فعالیتهای من است.